محل تبلیغات شما



تا الان این ماجرای دل زدن به دریای منو فقط من میدونم و یکی از دوستام

اینکه من دلمو زدم به دریا و گفتم که دوستش دارم

و مهم تر اینکه اون رفت

دوماهه که رفته

و من هنوز با این موضوع کنار نیومدم

چون یهویی بود

چون دلیلشو نمیدونم

چون حتی نمیدونم حالش خوبه یا نه

چون دستم به هیچ جایی بند نیست

چون یکبار پا گذاشتم روی غرور و قواعدم

چون شکست خوردم تا اینجا و اینطور که پیداست

چون دوستش داشتم

 


میخواستم حتما اینجا بیام و یه چیزی بنویسم

طبق روال سالهای گذشته

هر موقع که خوشحال بودم یا ناراحت

یا هر حس دیگه ای که داشتم

اومدم ببینم پست آخرم چی بوده؟

وقتی دیدم خنده م گرفت

یه پوزخند درشت نثار خودم کردم و برگشتم اینجا

شاید برای شرح ما وقع همین کافی باشه که بگم هرچیزی که توی پست قبلی نوشتم رو مع به توان بی نهایت کنید

اینکه یه دختر ِ جسورِ پشیمون ِ سرشکسته ی ضایع شده ی خیلی خیلی ناراحتم

نه اینکه چیزی گفته باشه یا حتی اتفاق خاصی افتاده باشه

به نظرم همین که رفت و هیچ اتفاق خاصی جز بی خبری رخ نداده کافیه

تا من پریشون باشم

پریشون تر از هر وقتی

25 روز بی خبری بعد از کلی حال خوب بدتر از هر حسیه که تا حالا تجربه ش کردم

(شاید یکم اغراق کرده باشم)

اما اینو خوب میدونم که حالم خیلی بده

خیلی خیلی بد

کاش بلد بودم با این اتفاق و این حسِ ب وجود اومده کنار بیام

خیلی تلاش کردم

اما نمیشه

انگار کسی هم نیست که بفهمتم

خوش به حال آدمایی که خیلی چیزا براشون مهم نیست


به خدا گفتم اگه تو همونی که میخوام نیستی خیلی آسون و یهویی از توی زندگیم ببرتت بیرون

اینبار خدا خیلی زود و راحت به حرفم گوش کرد و قبولش کرد

بهش گفتم اگه بردت به من صبر بده

اما اینبار نشنید.


کاش فقط بیای و بگی که حالت خوبه

بیای و بگی چرا

قول میدم قبول کنم

باور کن بی خبر گذاشتن حقم نیست و زیاده برای صبرم

کاش بیای و ببینی چقدر پریشونم

کاش میتونستی ببینی چیا توی سرم گذشته امشب.

 


خب اینکه مشخصه هر کی فرق داری با دیگری

اما نکته اینجاست چقدر فرق

و با چه تعداد آدمی چقدر فرق

خیلی حس بدیه هر بار که برای یه رفاقت طولانی مدت برنامه میریزی

اما یه روزی یه جایی میفهمی که دیگه اون رفاقت عمرش تموم شده

نه اینکه تموم شده باشه تا ابد

نه

ولی دیگه اون رابطه ی دوست داشتنی اولش نیست

قبلا هم همینجا ازین موضوع گفتم

دقیقا همونجای که زخم خوردم

اما اینبار شاید خودم هم مقصر باشم

جایی حرفی رو زدم که شاید نباید می زدم

و الان حس میکنم از مدار رفاقتی که وستش داشتم خارج شدم

شاید اگه اینو برای کسی واضح تر تعریف کنم خنده ش بگیره


حس میکنم شبیه کسی که باید باشم نیستم

هیچ شباهتی به دختر 25 ای ساله ای که تو ذهنم دوست دارم باشم ندارم

یعنی هیچ وقت فکر نمیکردم در چنین روزی چنین حسی داشته باشم

حس میکنم به خیلی از چیزایی که دلم میخواسته نرسیدم


اه

واقعا حالم از این روزای رخوت و سستی به هم میخوره

ازین بی هدف گشتن ها

غصه خوردنا

دلتنگیای یک طرفه

حالم از همه چی بهم میخوره

کاش نبود.


اسمشون دوسته

اما هیچ کدومشون اونی نیستن که حالتو بپرسن

بدون دلیل

پای درد و دلت بشینن

یا تو راحت باشی باهاشون

و من خسته ام

تو رفیقم باش


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اطلاع رسانی درسی دانشجویان شیراز یادمان یاران دوکوهه Magical Mind شی مائیسم